فرشیدنجفی بابادی
یک شنبهبرچسب:, :: :: نويسنده : فرشید نجفی بابادی.
اریکسون عقیده داشت که افراد در هر مرحله، با یک تضاد روبرو میشوند که نقطه عطفی در پروسه رشد خواهد بود. به عقیده اریکسون، این تضادها بر به وجود آوردن یک کیفیت روانی یا ناکامی در به وجود آوردن آن کیفیت متمرکزند. در خلال این دوره، هم زمینه برای رشد شخصی بسیار فراهم است و هم از سوی دیگر، برای شکست و ناکامی. مرحله 1 رشد روانی- اجتماعی:اعتماد در برابر بیاعتمادی نخستین مرحله نظریه رشد روانی-اجتماعی اریکسون بین تولّد تا یک سالگی پدید میآید و بنیادیترین مرحله در زندگی است. به دلیل آن که نوزاد به طور کامل وابسته است، رشد اعتماد در او به کیفیت و قابلیت اطمینان کسی که از او پرستاری میکند بستگی دارد. اگر اعتماد به نحو موفقیتآمیزی در کودک رشد یابد، او در دنیا احساس امنیت خواهد کرد. اگر پرستار ناسازگار، پس زننده یا از نظر عاطفی غیرقابل دسترس باشد، به رشد حس بیاعتمادی در کودک کمک میکند. عدم توفیق در رشد اعتماد، به ترس و باور این که دنیا ناسازگار و غیرقابل پیشبینی است منجر میگردد. مرحله 2 : خودگردانی و اتکاء به نفس در برابر شرم و شک دومن مرحله نظریه رشد روانی-اجتماعی اریکسون در دوران اولیه کودکی صورت میگیرد و بر شکلگیری و رشد حس عمیقتری از کنترل شخصی در کودکان تمرکز دارد. اریکسون همانند فروید عقیده داشت که آموزش
نخستین مرحله نظریه رشد روانی-اجتماعی اریکسون بین تولّد تا یک سالگی پدید میآید و بنیادیترین مرحله در زندگی است
آداب دستشویی رفتن، بخش حیاتی و ضروری این فرایند است. امّا استدلال اریکسون کاملاً با فروید متفاوت بود. اریکسون عقیده داشت که یادگیری کنترل کارکرد بدن به پیدایش حس کنترل و استقلال میانجامد. رویدادهای مهم دیگر در این مرحله شامل به دست آوردن کنترل بیشتر بر انتخاب غذا، اسباببازی و لباس است. کودکانی که این مرحله را با موفقیت پشت سربگذارند، احساس امنیت و اطمینان میکنند. در غیر این صورت، حس بیکفایتی و شک به خود در آنها باقی میماند. مرحله 3 : ابتکار در برابر گناه در خلال سالهای قبل از مدرسه، کودکان شروع به قدرت نمایی و اعمال کنترل بر دنیای خود از طریق برخی بازیها و سایر تعاملات اجتماعی میکنند. کودکانی که این مرحله را با موفقیت بگذرانند، حس توانایی شخصی و قابلیت رهبری دیگران را پیدا میکنند. و آنهایی که در به دست آوردن این مهارتها ناکام میمانند، حس گناه، شک به خود و کمبود ابتکار در آنها باقی میماند. مرحله 4 : کوشایی در برابر حقارت این مرحله، سالهای اول مدرسه، تقریباً از 5 سالگی تا 11 سالگی را در برمیگیرد. کودکان از طریق تعاملات اجتماعی شروع به رشد حس غرور نسبت به دستاوردها و توانائیهای خود میکنند. کودکانی که توسط والدین یا معلمان تشویق و هدایت میشوند، حس کفایت، صلاحیت و اعتقاد به تواناییهای خود در آنها به وجود میآید. آنهایی که از سوی والدین، معلمان یا همسن و سالهای خود به قدر کافی مورد تشویق قرار نمیگیرند به توانایی خود برای موفقیت، شک خواهند کرد. مرحله 5 : هویت در برابر گمگشتگی در دوران نوجوانی، کودکان به کشف استقلال خود میپردازند و به عبارت دیگر، خود را حس میکنند. آنهایی که از طریق کاوشهای شخصی، تشویق و پشتیبانی مناسبی دریافت کنند، این مرحله را با حس
دومن مرحله نظریه رشد روانی-اجتماعی اریکسون در دوران اولیه کودکی صورت میگیرد و بر شکلگیری و رشد حس عمیقتری از کنترل شخصی در کودکان تمرکز دارد
استقلال و کنترل و نیز حسی قوی نسبت به خود پشتسر میگذارند. و کسانی که نسبت به باورها و تمایلات خود نامطمئن بمانند، درباره خود و آینده نیز نامطمئن و گمگشته خواهند بود. مرحله 6 : تعلّق در برابر انزوا این مرحله، دوران اولیه بزرگسالی، یعنی زمانی که افراد به کشف روابط شخصی میپردازند را در بر میگیرد. اریکسون عیقده داشت که برقرار کردن روابط نزدیک و متعهدانه با دیگران ضرورت دارد. کسانی که در این مرحله موفق باشند، روابط مطمئن و متعهدانهای را به وجود خواهند آورد. به یاد داشته باشید که هر مرحله بر پایه مهارتهای یادگرفته شده در مراحل قبل بنا میشود. اریکسون عقیده داشت که حس قوی هویت شخصی برای ایجاد روابط صمیمانه و همراه با تعلّق خاطر اهمیت دارد. مطالعات نشان دادهاند که کسانی که حس ضعیفی نسبت به خود دارند در روابطشان نیز تمایل به تعهدپذیری کمتری دارند و بیشتر در معرض انزوای عاطفی، تنهایی و افسردگی قرار دارند. مرحله 7 : فعالیت در برابر رکود در دوران بزرگسالی، ما به ساختن زندگی خود ادامه میدهیم و تمرکزمان بر روی شغل و خانواده قرار دارد. کسانی که در این مرحله موفق باشند، حس خواهند کرد که از طریق فعال بودن در خانه و اجتماع خود، در کار جهان مشارکت دارند. آنهایی که در به دست آوردن این مهارت ناموفق باشند، حس غیرفعال بودن، رکود و درگیر نبودن در کار دنیا را پیدا خواهند کرد. مرحله 8 : یکپارچگی در برابر ناامیدی این مرحله مربوط به دوران کهنسالی است و بر بازتاب فعالیتهای گذشته تمرکز دارد. آنهایی که در این مرحله ناموفق هستند حس خواهند کرد که زندگیشان تلف شده است و بر گذشته افسوس خواهند خورد. در این حالت است که فرد با حس ناامیدی و ناخشنودی روبرو خواهد شد. کسانی که از دستاوردهای گذشته خود در زندگی احساس غرور داشته باشند، حس یکپارچگی، درستی و تشخّص خواهند کرد. با موفقیت پشت سرگذاشتن این مرحله یعنی نگاه به گذشته با اندکی تأسف و احساس رضایت کلّی. این افراد کسانی هستند که خردمندی به دست میآورند، حتی در مواجهه با مرگ. یک شنبهبرچسب:, :: :: نويسنده : فرشید نجفی بابادی.
اریک اریکسون در 15 جون 1902 در فرانکفورت به دنیا آمد و در 12 می 1994 از دنیا رفت.
پدرش که دانمارکی بود پیش از تولد او خانوادهاش را ترک کرد و مادر کلیمیاش بعداً با دکتر تئودور هامبرگر ازدواج کرد. علاقه او به «هویت» از همان نخستین تجربههای شخصیاش در دوران مدرسه آغاز گشت. از یک سو بچههای مدرسه او را به خاطر قد بلند، چشمان آبی و موی بلند مسخره میکردند و او را «شمالی» خطاب میکردند و از سوی دیگر، به خاطر سابقه کلیمی بودنش مورد طرد قرار میگرفت. اریکسون پس از مسافرتهای متعددی که در اروپا کرد به مطالعه روانکاوی نزد آنا فروید پرداخت و از انجمن روانکاوی وین گواهینامه گرفت. اریکسون در سال 1933 به آمریکا نقل مکان کرد و پیشنهاد تدریس در دانشکده پزشکی هاروارد را دریافت نمود. علاوه بر این، او به طور خصوصی نیز به روانکاوی کودکان پرداخت. بعد از آن، او در دانشگاه کالیفرنیا در برکلی، دانشگاه ییل، مرکز روانکاوی سانفرانسیسکو و مرکز مطالعات پیشرفته علوم رفتاری نیز به تدریس پرداخت. اریکسون چندین کتاب منتشر نموده است که از آن میان، کتاب «حقیقت گاندی» او برنده جایزه معتبر پولیتزر گردیده است. اریک اریکسون زمان زیادی را به مطالعه زندگی فرهنگی بومیان داکوتای جنوبی و شمال کالیفرنیا پرداخت. او از دانش به دست آورده خود در زمینه تاثیرات اجتماعی، محیطی و فرهنگی، در توسعه نظریه روانکاویاش استفاده نمود. در حالی که نظریه فروید بر جنبههای روانی- جنسی رشد تمرکز دارد، افزودههای اریکسون در مورد عوامل موثر دیگر، به تعمیق و گسترش نظریه روانکاوی کمک شایانی نموده است. او همچنین سهم مهمی در درک امروزی ما از چگونگی شکلگیری و رشد شخصیت در طول دوره زندگی دارد.
شنبهبرچسب:, :: :: نويسنده : فرشید نجفی بابادی.
سرشت انسان از نظر کارل راجرز
راجرز به افراد همچون انسانهای منطقی و اجتماعی ودارای حرکت به جلو و واقع بین نگاه می کرد.او معتقد بود هیجان های منفی وجامعه ستیزانه فقط نتیجه تکانه های اساسی ناکام ماند ه هستند.
افراد این استعداد را دارندکه با ناسازگاری خود با زندگی روبرو شوند،یعنی آن را بروز دهند نه آنکه آن را واپس رانند، وآنگاه به شرایط روحی سازگار یافته تری دست یابند.به اعتقاد راجرز،افراد هرچه به سمت سازگاری روانی پیش بروند،در واقع به سمت شکوفایی گام نهاده اند.از آنجا که فرد این استعداد را د ارد که رفتار خودرا تعدیل وکنترل کند،بنابر این مشاوره فقط وسیله ای است برای به کار گرفتن ذخایر وشکوفا کردن توانایی های بالقوه فرد.افراد از طریق درمان بیرونی (مراجع به مشاور)می آموزندکه چگونه از درون به روان درمانی خویش بپردازند.
یک مشاور که رویکرد متمرکز بر شخص را پذیرفته ،معتقد است که افراد:
1-برای خود از ارزش وشرافت برخوردارندوبنا براین قابل احترامند.
2-دارای استعداد وحق اداره خود هستند،اگر زمینه ای مهیا برایشان وجود داشته باشد،از قوه تشخیص وقضاوتی خردمندانه برخوردارند.
3-قادرند ارزشهای مورد نظر خویش راانتخاب کنند.
4-می توانند بیاموزند چگونه ازمسئولیت به طور خلاقانه وسازنده ای استفاده کنند.
5-این استعداد را دارند که خود احساسات ،افکار ورفتارشان را مورد وارسی قرار دهند.
6- بالقوه این استعداد را دارند دست به اصلاحات سازنده ای در خود بزنندوبا رشد شخصی به سمت یک زندگی تمام عیار ورضایت بخش حرکت کنند.
شنبهبرچسب:, :: :: نويسنده : فرشید نجفی بابادی.
کارل رانسوم راجرز"، پدر جنبش استعدادهای نهفتهی بشر و یکی از سه روان - درمانگر نیکنام و برجستهی زمان، در هشتم ژانویهی سال 1902 در "اوک پارک" از توابع "شیکاگو" به دنیا آمد.
پدر و مادر او گرایشهای مذهبی داشتند، ولی مادرش در باورهای خود استوارتر بود. هنگامی که راجرز دوازده ساله بود، پدر و مادرش مزرعهای در سی مایلی "شیکاگو" خریداری کردند که در طول سالهای دبیرستان، سرپرستی مزرعه با او بود. وی در سال 1919 به دانشگاه "ویسکانسین" راه یافت و در آنجا در کارهای بسیاری شرکت جست. برای نمونه به عنوان نماینده در "کنفرانس جهانی فدراسیون دانشجویان مسیحی" به چین سفر کرد. بیماری زخم روده، او را برای مدتی از دانشگاه باز داشت. راجرز در سال 1924، در حالی که تنها یک درس روانشناسی را گذرانده بود، توانست درجهی لیسانس تاریخ خود را دریافت دارد و در همین سال نیز ازدواج کرد که ثمرهی آن، دو فرزند به نامهای "ناتالی" و "دیوید" بود. دخترش گهگاهی او را در انجام طرحهای پژوهشی یاری می کرد و پسرش به پیشهی پزشکی روی آورد.
هنگامی که پژوهشهای دانشگاهی راجرز در سازمان مدارس الهیات نیویورک آغاز شد، با اینکه پژوهشهای خود را در این سازمان، بسیار شوقانگیز یافت، باز به این نتیجه رسید که نمیخواهد به اصول عقیدتی مذهب ویژهای وابسته باشد.
سرانجام، راجرز برای کسب دانش در رشتهی روانشناسی بالینی به کالج "تربیت معلم" دانشگاه "کلمبیا" رفت و در سال 1931، درجهی دکترای خود را از این دانشگاه دریافت کرد. راجرز کارش را در سال 1928 و پیش از دریافت دکترای خود در "راچستر" نیویورک با کودکان بزهکار و نیازمند و تنگدست آغاز کرد. این کودکان را دادگاهها و نمایندگیها به بخش پژوهشهای "انجمن پیشگیری از تجاوز نسبت به کودکان" میشناساندند. راجرز برای مدت کوتاهی، مدیر مرکز مشاوره بود. او در سال 1940 در سِمَت استادی به دانشگاه ایالتی "اوهایو" رفت و از 1945 تا 1957، به همکاری با مرکز مشاورهی دانشگاه "شیکاگو" پرداخت. پس از آن، به دانشگاه "ویسکانسین" رفت و در سال 1964 به عنوان عضو همیشگی، به سازمان علوم رفتاری "وسترن" پیوست. وی از 1968 تا زمان مرگش، عضو ثابت "مرکز پژوهشهای انسانی" در "لاجولای" کالیفرنیا بود.
در طی این سالها بود که راجرز، روش درمانی ویژهی خود را به وجود آورد. این روش در ابتدا "درمان غیرمستقیم" خوانده میشد. این رویکرد که در آن درمانگر در نقش یک آسانکننده پدیدار میشد تا یک هدایتگر، سرانجام، نام "درمان بیمار محور" را به خود گرفت. راجرز پس از ناسازواریهای دیدگاهی که در دانشکدهی رواشناسی دانشگاه "ویسکانسین" پیش آمد، به مرکز پژوهشهای رفتاری پیوست و سرانجام به همراه برخی همکارانش در آنجا، "مرکز پژوهشهای فردی" (CPS) را بنا نهاد. کارل راجرز تا زمان مرگش در 1987 به کارهای خود در زمینهی "درمان بیمار محور" ادامه داد.
تاکید بنیادی این روانشناس آمریکایی، بر کارآمدی شگفت تواناییهای نهفتهی انسان بر روانشناسی و آموزش است. کارل راجرز یکی از مهمترین اندیشمندان انسانگرا بوده و روش درمان ابتکاری او که "درمان راجرین" نام گرفته، کارآیی بسیاری در روشهای درمانی داشته است.
افزون بر آن، بسیاری بر این باورند که راجرز، کارآمدترین روانشناس قرن بیستم است. کارل راجرز در سال 1946 به عنوان رئیس انجمن روانشناسی آمریکا ( APA ) برگزیده شد و در سال 1987، نامزد دریافت جایزهی صلح نوبل گردید.
وی در چهارم فوریهی سال 1987 در سن 85 سالگی، در پی یک عمل جراحی که روی شکستگی لگن خاصرهاش انجام شد، در اثر حمله ی قلبی در "لاجولای" کالیفرنیا در گذشت. بنابر وصیت [ =سپارش ] راجرز، جسد وی بدون هیچ گونه تشریفاتی سوزانده شد.
درباره وبلاگ
من صدای قدم خواهش را می شنوم وصدای پای قانونی را در چشم ضربان سحر چاه کبوترها تپش قلب شب آدینه جریان گل میخک در فکر شبهه پاک حقیقت از دور من صدای وزش ماده را می شنوم وصدای کفش ایمان را در کوچه شوق وصدای باران را روی پلک تر عشق روی موسیقی غمناک بلوغ روی آواز انارستان ها وصدای متلاشی شدن شیشه ی شادی در شب پاره پاره شدن کاغذ زیبایی پرو خالی شدن کاسه غربت از یاد. آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان
|
|||||||||||||||||
![]() |